من می خواهم ادامه داستان مشتری خود را که در قسمت اول مقاله به همین نام آغاز شده ، با شما در میان بگذارم.
اکنون ، در جلسه مشاوره ، همان مرد ظاهری در مقابل من می نشیند ، اما او رفتار متفاوتی دارد ، او دیگر از موقعیت یک قربانی نمی نشیند و صحبت نمی کند ، بلکه از موقعیت یک انسان بالغ و هوشیار صحبت می کند که مسئول همه او است اعمال و گفتار او نشسته و خودش را به روشی کاملاً متفاوت ، با شانه های راست ، آزادانه و بدون تنش حمل می کند. برای من بسیار جالب است که مشاهده کنم او چگونه از مشاوره به مشاوره تغییر می کند ، رشد می کند و بالغ می شود. او در مورد پیروزی های خود ، پیروزی بر خودش و دیگران ، از این واقعیت که چیز دیگری نتیجه نداد ، صحبت می کند ، اما آن را ردیابی و تحلیل کرد.
چند پیروزی مشتری من ، پس از مشورت ما:
- درکی که مادرش او را دوست دارد و عشق خود را به بهترین شکل ممکن ابراز می کند (این بینشی برای او بود که تأثیر غیرقابل حذف بر او گذاشت! اما این درک بلافاصله به وجود نیامد ، ما از طریق بسیاری از موانع راه خود را باز کردیم).
- صحبت با مادر دیگر آزار دهنده نیست.
- او دیگر از گفتگو با مادرش احساس گناه نمی کند.
- او در تمام کارها اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرد.
- او به طور کلی و به طور کلی ، در همه چیز احساس اعتماد به نفس بیشتری می کند.
- او وقتی تمایل به انجام کاری نداشت یا مشغول بود گفت "نه" گفت.
- او یاد گرفت که وقتی از چیزی دوست ندارد با همتای خود بحث کند.
- او درک کرد و پذیرفت که هر شخص اطلاعات یکسانی را به طرق مختلف درک می کند و بنابراین همه چیز باید بیان شود - او یاد گرفت که با دانش آموزان ارتباط برقرار کند نه از موقعیت "یک معلم همه دان با دونو" ، بلکه از موقعیت یک بزرگسال چه کسی می تواند نحوه انجام این کار را توضیح دهد ، چرا و چرا.
او تمام نارضایتی های خود را که در تمام این سالها در خود حمل می کرد ، خلاص کرد (سوتلانا ، من جای خالی شکایت در داخل خود دارم ، اکنون باید با این کار چه کار کنم؟ - مشتری از من س askedال کرد). ما مدت طولانی با گلایه ها کار کردیم ، او نمی خواست آنها را رها کند ، ساحل از جدایی می ترسید ، اما اکنون او از همه تغییراتی که در او رخ داده خوشحال است. در اولین مشاوره ، همه داستان ها و احساسات او سیاه و سفید بود ، همه آنچه توصیف کرد سنگین ، بی حرکت بود ، به نوعی زنده نبود. حالا تمام احساسات ، داستان ها ، افکارش رنگی است ، او آنها را با رنگ ، خیلی راحت توصیف می کند. در اینجا آنها رنگ زندگی هستند ، او آنها را دید!