آیا دوستان یا آشنایانی دارید که یک هفته یا حتی یک سال درمورد این مشکل به شما گفته اند اما به هیچ وجه نمی توانند آن را حل کنند. شما به چنین شخصی نگاه می کنید و متعجب می شوید: "خوب ، همه چیز فقط در چند مرحله حل می شود. چرا او کاری نمی کند و به رنج ادامه می دهد؟ " این شما را شگفت زده می کند که چگونه این شخص می تواند در سایه یک مسئله به راحتی قابل حل ، برای مدت طولانی زندگی کند. آیا به همین سادگی است؟
چه دلایلی وجود دارد که کسی نمی تواند هر از گاهی با شرایط کنار بیاید و آیا فرصتی برای کمک به او وجود دارد؟ و مهمتر از همه: آیا لازم است؟
1. سندرم قربانی خیالی. برخی از مردم رنج می برند زیرا فقط از رنج بردن لذت می برند. دقیق تر ، آنها حتی رنج نمی برند ، اما این احساس را می پسندند ، از آن لذت ببرید. به دلیل کمبود توجه ، برخی ممکن است دلسوزی ابتدایی را بخواهند ، و بنابراین داستانهای آنها در مورد یک مشکل لاینحل ابدی این نیاز را برآورده می کند. در حقیقت ، دیگران خود اوضاع را دوست دارند ، جایی که گفته می شود آنها گروگان شرایط شده اند. اما در کل آنها گروگان نیستند ، بلکه دیکتاتورهای این وضعیت هستند.
به عنوان مثال ، دختری شکایت دارد که مردان دائماً او را آزار می دهند ، اینکه از جنگیدن با آنها خسته شده ، از بیرون رفتن ترسیده است و به طور کلی یکی از آنها کل روز را صدا می کند. شما به او نگاه می کنید و می فهمید که این کاملاً قابل درک است: ظاهر او چنان سرکش است که غیر از این نیست. و کافی است که یک مداح وسواس با روشی تند توضیح دهد که در اینجا مطلوب نیست و همین کافی است. اما دختر چه می کند؟ او از نظر ظاهری تغییر نمی کند. و او به طرز نسبتاً بازیگویی از تعقیب کننده امتناع می ورزد ، که با خوشحالی همچنان به او زنگ می زند. چرا او این کار را می کند؟ چون او این وضعیت را دوست دارد. پس چرا او این وضعیت را به شکل یک مشکل درمی آورد و شکایت می کند؟ شبیه یک قربانی ، نه یک دیکتاتور حاکم بر دنیای انسانها.
2. تنبلی معمولی. بعضی از مشکلات فقط به دلیل اینکه خیلی تنبل هستند و نمی توانند بیشتر کار کنند تا نتیجه بهتری بگیرند ، حل نمی شوند.
به عنوان مثال ، کسی شکایت دارد که این همه توانایی بالقوه دارد ، اما فرصتی برای پیشرفت آن وجود ندارد. برای مقایسه ، یک زحمتکش ساده در کارخانه با کمترین هزینه وظایف خود را انجام می دهد و اکنون به استاد می گوید که چگونه برخی از "گیرها" را حذف کند. در مجموع ، او خودش می توانست استاد بسیار خوبی باشد. اما تعداد بسیاری از این "اما" ها وجود دارد. شما باید پوسته بگیرید و برای این کار باید مرخصی بگیرید ، در دوره ها ثبت نام کنید و بخشی از حقوق بسیار اندک را صرف آموزش کنید. و سپس همچنین هر روز به یک موسسه آموزشی بروید یا حتی برای این کار در شهر دیگری زندگی کنید … چه می توانم بگویم - تنبلی.
3. ترس از شکست. مردم از حل یک راه حل خاص برای یک مسئله می ترسند زیرا از شکست می ترسند. آنها آماده اند تا روزانه با وجود این مشکل کنار بیایند تا اینکه چیزی را ببینند که هنوز به آن عادت نکرده اند.
به عنوان مثال ، یک زن جوان در مرخصی زایمان ، که هنوز وقت کار درست را نداشته است ، می تواند کاملاً مشغول سفارشات باشد ، زیرا او یک خیاط بسیار عالی است. اما ترس از اینکه موفق نخواهد شد به او اجازه می دهد فقط سفارشات نادر را از دوستان خود بگیرد تا زیپ را عوض کند و شلوار خود را کوتاه کند. او فکر می کند: "اکنون من در مورد سفارشات مختلف دوستانم مطالعه می کنم و سپس به شبکه آگهی می دهم". و با چنین روشی بی تکلف ، خودش را از هدف دور می کند. در نتیجه ، او یک سکه رقت انگیز برای سفارشات خود دریافت می کند و شکایت می کند که به اندازه کافی زندگی نمی کند.
4. هنوز زمان وجود دارد. شخصی می تواند به سادگی مشکل را به روز بعد موکول کند ، زیرا به نظر او همه چیز این روزها را به صورت عمده در پیش دارد و هنوز اتفاقی برای این مشکل نخواهد افتاد.
به عنوان مثال ، دختری به دلیل مشکلات عاطفی خود لاغر شد. من به سرعت شروع به کاهش وزن کردم. و در نتیجه ، او چنان ضعیف شد که کم اشتهایی با چشم پزشکی غیر مسلح دیده می شود. توجه فوری پزشکی لازم است. اما او به سختی می تواند چهل کیلوگرم خود را در آنجا حمل کند و به کار خود ادامه دهد. و هر روز بیشتر محو می شود. بله ، او قبلاً درک کرده است که او "چاق" نیست.اکنون ماه هاست که چاق نیست. اما او هنوز فکر می کند که افزایش وزن به راحتی از دست دادن وزن است. او مراجعه به دکتر را به تعویق می اندازد ، حتی نمی فهمد که قلب او هر روز بیشتر و بیشتر به یک وسیله تقریباً تخلیه شباهت دارد. بله ، او وقت دارد اما چرا وقتی تمام شد تست بزنیم؟
5- اگر مشکلی نمی بینم ، پس آن وجود ندارد.
کسی فقط یک مشکل دیرینه را حل نمی کند فقط به این دلیل که اصل آن را نمی فهمد ، آن را نمی بیند.
به عنوان مثال ، یک زن و شوهر پس از عروسی ، با مادرشوهرشان در خانه او اقامت گزیدند. او هر روز سر کار می رود و وقتی می آید ، نمی خواهد در تفاوت های ظریف رابطه ای که بین مادر و همسر به وجود آمده است ، کند و کاو کند. و همسرم فقط از کینه و درد روحی می خواهد از دیوار بالا برود. او در تمام طول روز فقط به سرزنشها گوش می داد که نمی داند چگونه این کار را انجام دهد و موفق نمی شود. و چگونه است که چنین مرد خارق العاده ای با چنین بی خردی ازدواج کرد. برای حل این درگیری داخلی ، فقط به یک اقدام نیاز دارید - برای یافتن خانه ای جداگانه. اما برای این ، همسر باید این مشکل را ببیند ، باید شرایط زن را احساس کند. تا زمانی که او سکوت کرده یا جیغ هایش را بشکند ، بعید است او بشنود.
دلایل زیادی می تواند باعث شود که مردم مشکلات گیر نکرده را حل نمی کنند. و درک این دلایل مهم است. سپس مشخص می شود که چه کسی فقط برای گوش دادن کافی است ، چه کسی از او خواسته می شود دید دیگری نسبت به وضعیت داشته باشد و چه کسی را می توان به اقدام تشویق کرد.