برای دهه ها ، پزشکی رایج استدلال می کند که مغز انسان پس از پایان دوره های حساس کودکی قادر به تغییر نیست. چندین دانشمند که جرأت مخالفت با سختی علوم دانشگاهی را داشتند ، این ایده را تغییر داده و در عمل ثابت کردند که مغز ما دارای خاصیتی است که به هومو ساپینس کمک می کند تا به گونه غالب کره زمین تبدیل شود. به این خاصیت نوروپلاستیک گفته می شد.
نوروپلاستیک به عنوان توانایی بافت عصبی برای تغییر و توسعه در طول زندگی ارگانیسم ، توانایی اصلاح ساختار آن تحت تأثیر یادگیری ، آموزش ذهنی و جسمی ، برای بازسازی پس از آسیب ، بازیابی عملکردهای از دست رفته یا انتقال آنها قابل درک است. به قسمتهای دیگر مغز.
نوروپلاستیکیت به معنای تغییرات مداوم در سطح سلولی است ، که در آن مغز سازمان یافته و مسیرهای عصبی جدیدی را در روند سازگاری با محیط داخلی و خارجی ایجاد می کند. به عبارت دیگر ، مغز دائماً خود را تجدید می کند تا بهتر با شرایط مطابقت داشته باشد و اطمینان حاصل کند که نیازهای ما برآورده می شود.
مسیرهای عصبی و نقشه های عصبی جدید وقتی ایجاد می شود که چیزی یاد بگیریم ، چه یک مهارت فیزیکی مانند نواختن پیانو ، یک برنامه تمرینی تناسب اندام جدید ، یا یک طرز تفکر جدید و بازاندیشی بنیادی در جهان بینی و ارزش های ما. برای هر فکر جدید ، مغز یک نقشه عصبی جداگانه ایجاد می کند ، و هرچه بیشتر به این فکر ، تأیید یا مهارت جدید روی بیاوریم ، نقشه عصبی مربوطه با جزئیات و قوت بیشتری انجام می شود و یک مهارت یا طرز تفکر جدید هر چه زودتر به یک عادت تبدیل می شود و بخشی از شخصیت.
اولین قانون نوروپلاستیک این است که آنچه استفاده نمی شود می میرد. یا "عدم استفاده یعنی از دست دادن". فقط چند سال پس از ترک مدرسه ، ما به سختی به یاد می آوریم که لگاریتم چیست و چگونه معادلات را با پارامترها حل می کنیم. نکته در اینجا تضعیف حافظه نیست ، بلکه این واقعیت است که بخشی از قشر که مهارت حل چنین معادلاتی را در خود ذخیره کرده است ، قلمرو و عملکرد خود را برای اجرای سایر فرایندهای ذهنی که ما از آن غافل نبودیم ، رها کرد.
متخصصان مغز و اعصاب مایکل مرکنیچ ، پل باخ-ی-ریتا ، ادوارد تاوب و دیگر دانشمندانی که پدیده نوروپلاستی را بررسی کرده اند ، سرانجام در سطح سیناپس توضیح دادند که چرا هرچه بیشتر روی چیزی تمرکز کنیم و چیزی را تمرین کنیم ، بهتر و موفق تر می شویم. به این منطقه