زندگی روزمره خاکستری و یکنواخت ما را تحت فشار قرار می دهد ، مردم را غمگین و ناراضی می کند ، آنها به تدریج از دیدن زیبایی دنیای اطراف خود دست می کشند و تا سی سالگی به پیرمرد تبدیل می شوند ، گویی زندگی طولانی و دشواری داشته اند.
مردم غر می زنند و غر می زنند ، هیچ چیز آنها را راضی نمی کند ، آنها خود را از دست می دهند و در یک سری روزهای بی پایان حل می شوند. البته ، می توانید با درخواستی برای اصلاح وضعیت موجود به یک متخصص مراجعه کنید ، اما پس از آن دیگر وقت نیست ، پول وجود ندارد ، در غیر این صورت تماس با یک روانکاو بسیار شرم آور است. با این حال ، بگذارید همه اینها روند خود را بگیرند ، تصمیم صحیحی هم نیست ، در اینجا آنچه می توانید در این مورد انجام دهید تا حداقل اندکی آنچه را که اتفاق می افتد اصلاح کنید.
سعی کنید با جایگزینی عمدی وظیفه و تکلیف با شانس و نتیجه موفقیت آمیز ، درک از وقایع را تغییر دهید. با خود نگویید "من مجبورم" ، "من موظف هستم" ، "من نیاز دارم" ، اما بگویید "من خوش شانس بودم". بگذارید در ابتدا یک عمل مکانیکی باشد ، اما به تدریج این جایگزینی به اقدامات و رویدادها مفهوم مثبتی می دهد و همه چیز تغییر می کند. نگویید "من باید کار کنم" ، اما "من خوش شانس بودم که کار کردم" ، نه "من باید" شام را برای خانواده درست کنم "، اما" من خوش شانس بودم که برای خانواده شام درست کردم "، نه" من باید کودک را ببرم از مهد کودک ، "اما" من خوش شانس بودم که بچه ای را از مهد کودک گرفتم ".
ببینید که چگونه لهجه ها بلافاصله تغییر مکان داده اند ، متوجه شدیم که همه افراد شغل ، خانواده و فرزند ندارند ، بلافاصله مشخص می شود که شما در واقع یک فرد خوشبخت هستید و یک فرد خوشحال از زندگی خود راضی است. چنین حرکت روانشناختی ساده "عمل تشکر" نامیده می شود ، بسیار ساده و موثر است ، گرچه البته کمک متخصصان واقعی را لغو یا جایگزین نمی کند.