به طور کلی پذیرفته شده است که این زندگی است که عشق را در خانواده می خورد: کارهای روزمره ، کودکان کوچک ، روز گرم و کتانی های کثیف. در حقیقت وقتی عشق زن به خودش از بین می رود عشق در خانواده از بین می رود.
یک زن بدون عشق به خود یک نگاه منقرض شده است ، این در کنار او خستگی است ، این یک کار عادی است و دستان مرد پایین است.
وقتی درون یک زن عشق به خودش باشد ، او می داند که چگونه برای خودش ارزش قائل شود و می خواهد از خودش مراقبت کند. او می خواهد لبخند بزند ، معاشقه کند ، چیز جدیدی را امتحان کند و خودش را خوشحال کند. او از اینکه از خودش بپرسد خسته نمی شود: اکنون چه می خواهم ، و برای این کار چه کاری می توانم انجام دهم ، چه کسی می تواند در این زمینه به من کمک کند؟ در اصل ، او فراموش نمی کند حداقل چیزی را در این زندگی بخواهد.
وقتی یک زن در درون خود عشق دارد ، به همه دنیا ، به همه افراد اطرافش عشق دارد. و می توانید آن را احساس کنید ، صدا می کند ، می خواهید این شادی درونی را لمس کنید. گرمای زمینه و شادی او به آن رمز و راز تبدیل می شود که می خواهم حلش کنم: چه چیزی در او وجود دارد که من ندارم؟ چگونه او این کار را انجام می دهد؟ چه چیزی او را چنین کرده است؟ اگر من هم بتوانم این کار را انجام دهم چه؟ و این انرژی می شود که هر کس به طور شهودی به آن گرایش می یابد.
وقتی زنی عاشق خود باشد ، هیچ لباس مجلسی کثیف نمی تواند واقعیتی را که او به سادگی با وجود خود ایجاد می کند ، تغییر دهد. شما می خواهید در کنار او باشید ، فارغ از اینکه چه لباسی پوشیده است ، آیا مانیکور دارد و هر روز چه مشکلاتی را پشت سر می گذارد.
وقتی زنی در درون خود عشق به نفس دارد ، اهمیتی نمی دهد که شخص دیگری او را دوست داشته باشد یا نه. او در حال حاضر پر از عشق است و به اندازه کافی از این عشق برخوردار است. اما به پارادوکسیکال ترین حالت ، آن وقت است که دیگران شروع به دوست داشتن او می کنند. از جمله و اول از همه شوهر خودش.
عشق زن به خودش ضامن لطافت و مراقبت روزمره شوهرش از او است. لبخند و نشاط اوست که باعث می شود مرد او را بیشتر راضی کند تا خودش از این خوشبختی راضی باشد. هر روز و هر دقیقه.