چگونه ماوراuralالطبیعه را تخریب کنیم

چگونه ماوراuralالطبیعه را تخریب کنیم
چگونه ماوراuralالطبیعه را تخریب کنیم

تصویری: چگونه ماوراuralالطبیعه را تخریب کنیم

تصویری: چگونه ماوراuralالطبیعه را تخریب کنیم
تصویری: مسیح بعدی - حمله بیگانه مورد انتظار | اونی پدیا 2024, ممکن است
Anonim

در همه زمان ها ، فوری ترین مسئله بشریت آگاهی از جایگاه خود در جهان در نظر گرفته می شد. و با توجه به این ملاحظات ، خالق همیشه نکته اصلی تلقی می شد. پاسخ این س directlyال مستقیماً به حضور یا عدم آن بستگی دارد.

عملکرد آگاهانه انسان تاج آفرینش جهان است
عملکرد آگاهانه انسان تاج آفرینش جهان است

وجود یا عدم وجود خلاقیت در جهان همیشه بر اساس سه نهنگ دانش جمعی انسان است: پارادوکس ها ، وجدان و عشق. این سه عنصر است که عملکرد آگاهانه همیشه مستقیماً با خدا ارتباط دارد. یعنی شخص هرگز نمی تواند جنبه های ذکر شده را با چیزی غیر از یک اصل فوق طبیعی توضیح دهد. به عنوان مثال ، جهانی بودن جهان ، توانایی تکامل آن ، کیفیت ماده به گونه ای که از هیچ به وجود می آید و به غیر قابل تصور ترین شکل تبدیل می شود ، همیشه توسط ذهن انسان به غیر منطقی بودن و دلیل نامحدود تاج آفرینش نسبت داده شده است. - خداوند.

چنین تصمیمی می تواند در یک شرایط واحد اتفاق بیفتد وقتی که یک شخص بتواند کف اولویت را به عنوان یک حامل عملکرد آگاهانه به برخی از موجودات از نظر خلاقیت ذهنی - مثلاً خدا - توسعه دهد. اما در اینجا س questionsالات زیادی بوجود می آیند که هرگز نمی توانند با واقعیتهای تازه ظهور یافته در روند رشد علمی یا علمی بشر سازگار باشند. از این گذشته ، تصادفی نیست که یک فرد منطقی مفاهیم فرضی "ایمان آوردن" و قابل اعتماد "دانستن" را از هم جدا می کند.

به طور خلاصه ، مفهوم دانشگاهی "پارادوکس" ، شبه علمی از روانشناسی "ناخودآگاه" و مذهبی "خدای" دارای همان منبع دانش از جهان خارج هستند. و بنابراین ، پذیرش این درک که با گذشت زمان ، علم بیشتر و بیشتر به "منطقه سایه" نفوذ خواهد کرد ، به معنای واقعی جهل و آن بخشی از دانش را روشن می کند که اکنون با برخی قوانین جهان تعادل ندارد ، به نظر می رسد یک شروع غیرمنطقی (غیر منطقی) توسط انسان ، رویکردی کاملاً صحیح نسبت به مسئله مطالعه جهان خارج است.

علاوه بر این ، مهم است که درک کنیم جهان نمی تواند غیر منطقی رشد کند اگر اصل خلاقیت آن در قالب عملکردی آگاهانه ، که حامل آن یک شخص است ، با تنها ابزار شناخت ابتکار قانونگذاری خود - منطق - برخوردار باشد. یعنی این جنبه منطقی یا عقلانی شناخت است که منجر به فهم روند ساخت جهان می شود ، که این نیز بر اساس اصل منطقی است.

بنابراین ، "پارادوکس" موجود در فرضیه تخریب اصل منطقی (انسانی) را می توان یک ذهن شکست خورده دانست. درک مفاهیم "وجدان" و "عشق" باقی مانده است ، که طرفداران اصل اصل الهی جهان همیشه به آنها متوسل می شوند. و در اینجا این واقعیت پذیرش وجدان و عشق به سازمان ذهنی است که از همان ابتدای استدلال شروع به سردرگمی کل تصویر می کند. پس از پذیرفتن شخصی نه تنها به عنوان حامل فیزیولوژی و خرد ، بلکه به عنوان ذاتی الهی از سلسله مراتبی پایین تر از خود خالق ، مفهوم روح مطرح شد ، که مانند "پارادوکس" ، خود را به منصه ظهور نمی رساند به تجزیه و تحلیل منطقی قابل درک

با چنین توزیع نیروها ، تاج خاصی برای خدا ایجاد می شود ، که به سادگی قابل درک نیست ، بلکه نوعی "جعبه سیاه" است که رمزگشایی آن غیرممکن است. علاوه بر این ، دقیقاً "عشق" و "وجدان" در این ساختار شبه منطقی استدلال است که به طور سنتی به عنوان مدرک "سازمان ذهنی" یک شخص پذیرفته می شود. از این گذشته ، هیچ کس به طور قابل اعتماد نمی تواند اصول این مفاهیم را درک کند ، زیرا در آنها بسیاری از تناقضات با منطق معمولی متمرکز است. به عنوان مثال ، یک شرور صریح ممکن است دچار عذاب وجدان شود ، و یک زن بدبین ممکن است در معرض طغیان های قدرتمند عشق باشد. به نظر می رسد چنین نسبی از شخصیت های انسانی و مظاهر وجدان و عشق با منطق مطابقت ندارد و ارتباط آن با "پارادوکس" یا خدا راحت تر است!

اما اگر غیبت روح را بپذیریم ، همه چیز تغییر می کند و مفاهیم معرفی شده "وجدان" و "عشق" به عنوان محصولات یک عملکرد آگاهانه پذیرفته می شوند. یعنی این اصل عقلانی است که "وجدان" را شکل می دهد ، که ابتدایی ترین نقش را در آگاهی فرد - ایمنی او در جامعه - بازی می کند. از این گذشته ، تنها این ابزار می تواند فرد را از تناقض زندگی مشترک در یک تیم نجات دهد.

با عشق ، اگر حتی دوباره منطق فوق را دنبال کنید ، وضعیت حتی آسان تر می شود. جاذبه عشق (نه یک علاقه فیزیولوژیکی در سطح شیمیایی بدن!) زمانی بوجود می آید که هدف تحقیقات عاشقانه با تصویر آن که هر شخصی به عنوان نوعی استاندارد دارد ، همزمان شود. این تصویر یک محصول خالص از یک عملکرد آگاهانه است ، و علاوه بر این ، یک عملکرد آگاهانه است که آنالیز طبیعی موضوع تحقیق را با یک مدل مرجع انجام می دهد.

با جمع بندی همه موارد بالا ، یک چیز ساده را باید فهمید - فقط عملکرد آگاهانه یک شخص را می توان تاج آفرینش جهان دانست. بنابراین ، مفهوم دینی خداوند ، که در قلب هر مeverمنی زندگی می کند ، در چنین تحلیلی توسط ملحدان با عملکردی آگاهانه و مبتنی بر قشر مغز مرتبط است. به هر حال ، دانش جمعی از همه بشریت به این معنا را می توان به عنوان مصادیق دینی خالق در نظر گرفت: همه جا حاضر ، بیکران و همه توان.

توصیه شده: