ما به این واقعیت عادت کرده ایم که احساسات خوب را دوست داریم ، و احساسات بد ناخوشایند هستند. در حقیقت ، تقسیم صحیح احساسات به خوب و بد بر اساس میزان سازگاری فرد با واقعیت ، چقدر به او در زندگی کمک می کند.
روانشناسان حداقل 4 احساسی را که نمی توان از آنها خلاص شد شناسایی می کنند ، زیرا به نفع جسم و روان ما هستند. بعضی از آنها ممکن است شما را متعجب کند.
عشق
عشق به درستی ملکه همه احساسات محسوب می شود. این عشق است که وجود ما را به زندگی واقعی تبدیل می کند. او حرکت رو به جلو ، تلاش ، پرواز روح را مجسم می کند.
تصور شخصی که دوست دارد احساس عشق را از بین ببرد دشوار است. با این حال ، این اتفاق در همه جای کشور رخ می دهد. عدم واکنش متقابل یا ناتوانی در بودن با یک فرد - و ما تمام تلاش خود را می کنیم تا او را از زندگی خود پاک کنیم. شرایط ما را مجبور به کار در "شغل اشتباه" می کند - سعی می کنیم رویاهای خود را به یاد نیاوریم. و نمونه های زیادی از این دست وجود دارد. با این حال ، اگر سعی کنید احساس عشق را از خود دور کنید ، این امر شما را به سمت کرختی و بی حسی تدریجی و به عنوان نقطه مقابل زندگی و سعادت سوق می دهد.
ترس
ترس با احساس حفظ خود به ما "ارائه" می شود. تصور اینکه اگر مردم طبیعتاً ترس را نمی دانستند چه اتفاقی برای بشریت می افتاد دشوار نیست. ترس ما را از خطر واقعی محافظت می کند ، به موقع روشن می کند که باید نجات پیدا کنیم.
ممنوعیت ترس ما را به اضطراب می کشاند. برخلاف ترس موقعیتی و موجه ، که اگر آزاد شود "می سوزد" ، اضطراب بسیار عمیق تر است. این اغلب به شکل پیش بینی مزمن یک تجربه وحشت رخ می دهد ، صرف نظر از اینکه آیا چیزی واقعاً شما را تهدید می کند یا خیر. در شرایط دشوار ، هنگامی که فرد در حالت تنش و تحرک مداوم باشد ، ممکن است اختلال اضطراب عمومی ایجاد شود. در همان زمان ، او خودش می فهمد که هیچ چیز خطرناکی در اطراف وجود ندارد ، اما او دیگر نمی تواند با اضطراب کنار بیاید.
عصبانیت
خشم به ما کمک می کند تا از مرزهای خود دفاع کنیم. این مانند یک سنسور است که وقتی کسی به خاک ما حمله می کند سیگنال می دهد. اگر غریبه ای تلاش می کند دست شما را بگیرد ، در حالت ایده آل اولین واکنش شما باید یک عصبانیت و تلاشی برای کنار کشیدن باشد. اگر دوست شما چیزهای شما را بدون پرسیدن بردارد ، شما نیز احساس خشم خواهید کرد و فقط در این صورت است که وضعیت را درک خواهید کرد. این یک واکنش طبیعی است.
اگر خشم را سرکوب کنید و یاد نگیرید به اندازه کافی از مرزهای خود دفاع کنید ، به تدریج منجر به احساس خشم می شود. شما در حال حاضر به دلیل نقض خاصی در مرزهای خود عصبانی نیستید ، اما همیشه انتظار همه را دارید ، آماده دفاع و حتی حمله از قبل هستید.
غمگینی
غم و اندوه احساسی است که به ما اجازه می دهد زندگی کنیم و ضررهایی را که قطعاً همه در زندگی متحمل می شوند را بپذیریم. به کمک غم و اندوه ، این فرصت را داریم تا آنچه را که برای ما عزیز بود بسوزانیم و به زندگی ادامه دهیم.
اگر غمگین بودن خود را منع کنید ، مالیخولیا جایگزین آن خواهد شد. و مشکل مالیخولیایی بی آدرس بودن آن است. اگر از چیزی یا کسی ناراحت هستیم ، باید چیزی را بخاطر بسپاریم ، اینکه انرژی خود را به کجا هدایت کنیم ، چگونه در این حالت زندگی کنیم ، پس ما به راحتی احساس "پوچی" می کنیم. این یک وضعیت ناتوان کننده است که اغلب مقابله با آن بسیار دشوار است. اشتیاق می تواند ما را به دو جهت هدایت کند: یا افسردگی ، یا یک فعالیت بدون فکر ، و گاهی اوقات شورشی.
برای درک و تعیین اینکه آیا ما احساسات خود را به درستی زندگی می کنیم ، ارزش گوش دادن به خود را دارد. هر یک از احساسات ممنوع به عنوان ناراحتی یا رنج در زندگی شما منعکس خواهد شد. اگر به طور کلی ، شما از زندگی احساس شادی و رضایت می کنید ، پس در مسیر درست پیش می روید.