اشک کودکانه یک زن بالغ

اشک کودکانه یک زن بالغ
اشک کودکانه یک زن بالغ

تصویری: اشک کودکانه یک زن بالغ

تصویری: اشک کودکانه یک زن بالغ
تصویری: Tarane koodakane, persian kids song, Sher koodakan, پیرمرد مهربون٬ شعر طولانی کودک ٬ترانه طولانی 2024, ممکن است
Anonim

حتی دشوار است تصور کنید که ما واقعاً چه آسیب هایی را در خود حمل می کنیم ، چه مقدار اشک گریه نکرده ، سخنان مهار و فریاد را در خود حمل می کنیم. چقدر درد ، کینه ، تلخی و خیلی چیزهای دیگر را برای سالها با خود نگه می داریم ، چه بار سنگینی را در طول زندگی بر دوش خود حمل می کنیم ، جرات نداریم آن را دور بریزیم و صاف کنیم. و شما می توانید بیش از یک روز و یک سال با این همه مقابله کنید ، اما همیشه این امیدواری وجود دارد که بتوانید بیشتر زباله های ذهنی را پاک کنید ، خود را از چیزهای غیر ضروری پاک کنید و خود را آزاد کنید ، به احساسات جدید ، احساسات جدید ، جدید احساسات

اشک کودکانه یک زن بالغ
اشک کودکانه یک زن بالغ

پدر و مادرم از 10 سالگی طلاق گرفتند. من به یاد می آورم که پس از آن احساسات خاصی در این مورد احساس نمی کردم. من با خونسردی این خبر را پذیرفتم ، وقتی مادرم با چشمان اشکبار به من گفت که پدرم دیگر با ما زندگی نمی کند کمی متاسف شدم. و من با تمام قدرت دخترانه ام سعی کردم آن زمان به مادرم کمک کنم. از آنجا که او در شیفت کاری زیاد کار می کرد ، من مسئولیت همه چیز را به عهده گرفتم: خواهر کوچکم ، تحصیل ، خرید و خرید کوپن (به یاد بیاورید دهه 90 …) ، نظم در خانه ، به طور کلی ، من خودم بسیار سالها به خود آویزان بود و این بار سنگین را به دوش می کشید. هیچ وقت کینه و عصبانیتی از پدرم نبود ، من مثل بقیه بزرگ شدم و اصولاً همه چیز با من خوب بود. موضوع طلاق هرگز در افکار من مطرح نشد ، به نظر من می رسید که در این شرایط هیچ چیز تراژیکی وجود ندارد. حتی در بزرگسالی ، من طلاق کسی را مسلم می دانستم و نمی فهمیدم که آیا این یک نوع فاجعه است.

امروز من یکی از تکنیک ها را تمرین کردم ، با کمک یکی از همکارانمان ، روی موضوعی کار کردیم که به هیچ وجه مربوط به طلاق نبود ، همه حوزه ها و سطوح در این فن دخیل بودند: افکار ، احساسات و عواطف ، احساسات در بدن. در یک نقطه ، درد در بازوی راست ظاهر شد ، آنها شروع به کار کردن آن کردند ، ناگهان از بازو بالاتر به سمت شانه حرکت کرد و در آنجا متوقف شد. با دیدن این درد ناگهان فهمیدم که او می خواهد طلاق را به من یادآوری کند. در ابتدا نمی فهمیدم این چیست ، اما ناگهان اشک در چشمان من جمع شد ، شروع به گریه کردن با صدای بلند کردم ، مانند یک کودک ، کاملا وارد حالت آن علیای کوچک شدم ، که فهمید پدر در حال رفتن است ، من می خواستم فریاد بزنم ، به پاهایم ضربه بزنم ، به طور کلی ، مثل آنچه بچه ها می توانند عصبانیت بریزند ، اما من هرگز به خودم اجازه چنین کاری را ندادم.

من خیلی برای خودم متأسف شدم ، بنابراین می خواستم از من رقتم کنم ، بغل کنم و بغل کنم اما من آنوقت آن را یا از مادرم یا از پدرم نگرفتم. پس از آن ، در کودکی ، می خواستم قوی به نظر بیایم ، فقط اکنون فهمیدم که برای دیگران ترحم برای خودم نمی خواهم. فقط اکنون فهمیدم که این آسیب روحی تا چه حد در من نشسته و مرا از خود محافظت کرده است.

پس از آن ، چنین تسکینی رخ داد ، چنین بار عاطفی قدرتمندی وجود داشت ، انرژی زیادی آزاد شد. ترحم به خود جای خود را به شادی داد ، همانطور که مشخص شد ، من خودم را ممنوع کردم که احساس کامل کنم ، زیرا وقتی مادر مادرم بد بود ، شادی کردن غیرممکن بود و من تا آنجا که می توانم از او حمایت کردم. ظاهراً من خودم را ممنوع کردم که واقعاً خوشحال شوم ، البته این همیشه نبود و من یک فرد نسبتاً خوشبینی در زندگی هستم ، اما این احساس شادی محدود همیشه وجود داشت.

توصیه شده: