همه ما از زندگی خود راضی نیستیم. ما می خواهیم وضعیت خود را بهبود ببخشیم ، اما اغلب نمی دانیم که چگونه و برای این کار چه کاری باید انجام دهیم. ما اغلب فکر می کنیم که شخص دیگری به ما راهنمایی می کند که چگونه در شرایط خاص عمل کنیم. ما تلویزیون تماشا می کنیم ، از دوستان می پرسیم. مشکلی پیش می آید و ما پیش دوستان می رویم ، می گوییم ، مشاوره می خواهیم یا مطابق با کلیشه هایی که در جامعه وجود دارد رفتار می کنیم. فقط اغلب اتفاق می افتد که به دلایلی نتیجه چنین راه حلی برای مشکلات کاملاً متفاوت از آنچه می خواهیم بدست آوریم باشد. و شرایطی پیش می آید که ما فقط فکر یا ایده پس انداز می کنیم. ما این منبع را شهود می نامیم.
"من" عمیق ما ، همانطور که روانشناسان آن را صدا می زنند ، منبعی از سرنخ های شهودی است که در هر مورد خاص از زندگی اطلاعات اضافی را به ما می دهد ، که برای درک خود و حل مشکلات خود به آنها نیاز داریم.
معلوم می شود که ما یک "یاور" عالی در خود داریم که بنا به دلایلی به آن گوش نمی دهیم. به هر حال ، هیچ کس بهتر از خود ما مشکلات خود را نمی داند. و فقط خود ما می توانیم آنها را حل کنیم. در بهترین حالت ، اگر درمورد مشکلات خود به کسی بگویید ، این شخص با داشتن تجربه خاص خود ، شاید حتی با ما در ارتباط نباشد ، از نظر خود توصیه می کند.
متأسفانه ، ما به ندرت به منبع بصری خود گوش می دهیم. تعارض با واقعیت عدم شناخت ، عدم پذیرش وجود چنین بخشی در ما آغاز می شود. درخواست های بصری می آیند ، اما ما نمی خواهیم آنها را بشناسیم ، می خواهیم از آنها پیروی کنیم ، "مثل همیشه" عمل می کنیم ، آنچه را که افراد باهوش در کتاب ها می نویسند یا می گویند ، انجام می دهیم.
بلافاصله این س arال مطرح می شود که چگونه می توان دستورات شهودی را از افکار تصادفی تشخیص داد؟
هیچ مکانیسم جهانی برای شناخت این درخواست ها وجود ندارد. برای هر شخص ، این مکانیسم کاملاً فردی است. برای یادگیری تمایز بین درخواست های بصری ، برای شروع فقط مهم است که بدانید این مکانیسم در ماست و کار می کند. و البته با تجربه همراه است. ما به تجربه ، اشتباهات ، یافته های شما نیاز داریم.
به شرایطی که می توانستید انتخاب کنید ، فکر کنید. در چنین لحظاتی ، ما همیشه افکار ، احساسات و نکات مختلفی در مورد چگونگی و کارهایی که باید انجام دهیم داریم. به طور نسبی ، در ابتدا من می خواستم این کار را انجام دهم ، سپس به نوعی ، و سپس فکر آمد …
در میان این هرج و مرج ، یک سرنخ شهودی نیز وجود دارد. جداسازی فوری آن ممکن است دشوار باشد.
حال بیایید سریع به سراغ زمانی برویم که شما قبلاً دست به انتخابی زده اید ، مرتکب عملی شده اید و مشخص شد که اشتباه کرده اید یا نه. و اگر اکنون احساساتی را که در لحظه تصمیم گیری بوجود آمده اند به خاطر می آورید ، به یاد می آورید که دستور صحیح بوده است.
و اگر تصمیم اشتباه گرفته شده است ، پس فقط باید تحلیل کنید که چرا این نکته در نظر گرفته نشده است. به خودت ایمان نداشتی؟ ترس دخالت می کند؟ ممکنه چیز دیگه ای باشه؟ این تجزیه و تحلیل در شناسایی صحیح سرنخ شهودی در آینده بسیار مفید است.
به زمان استفاده صحیح از دستور بصری فکر کنید. چه احساسی داشتی؟ به یاد داشته باشید این درخواست چیست ، چگونه به وجود آمده و چه احساسی با آن همراه بوده است؟ با این علائم غیرمستقیم می توانید یادگیری های شهودی را تشخیص دهید.
همه چیز در اینجا بسیار فردی است و متأسفانه ، یک الگوریتم کلی به عنوان دنباله ای از اقدامات به سادگی وجود ندارد.
هر چقدر که مایلید احساسات خود را مشاهده کنید و هرگونه اطلاعاتی را که برای شما به نظر می رسد رد نکنید ، هر چقدر هم غیر منتظره باشد (دستورالعمل های بصری اغلب متناقض هستند) ، بنابراین احتمال اینکه سرنخ واقعی برای شما آسان تر باشد ، افزایش می یابد و تصمیمات درستی خواهید گرفت …