بسیاری از مردم رویای خوشبختی ، هماهنگی و معجزه را در سر می پرورانند. و آنها می توانند تمام زندگی خود را منتظر بمانند ، بدون اینکه بفهمند این همه وقت با او بود ، درونش بود … از کودکی عادت داریم که فکر نکنیم با فکر خودمان ، به خودمان و به محیط نگاه کنیم نه با چشم خودمان ، و نه به قول خود ما … پیش از این ، آیا شما همیشه با آنچه پدر و مادر ، همسایگان ، معلمان خود فکر می کردند و می گفتند موافق بودید؟
احتمالاً نه اما شما این باورها را پذیرفتید و با گذشت زمان آنها را متعلق به خود دانستید. مگه نه؟ شما از خود می پرسید چرا ناراضی هستم ، چرا بیمار هستم ، چرا ثروتمند نیستم … … لیست ادامه دارد و ادامه دارد. و پاسخ بسیار ساده است. شما فقط خودتان را دوست ندارید! در کودکی به شما آموخته اند که دوست داشتن خود ، خودخواهی است. اما در واقع ، دوست داشتن خود این است که بدانید برای خوشبختی خود چه چیزی نیاز دارید و دست از این کار برای خود بر ندارید. و خودخواهی زمانی است که بدانید چه چیزی برای خود نیاز دارید و منتظر بمانید تا دیگران این کار را برای شما انجام دهند.
ما عملا نمی دانیم چگونه خودمان را دوست داشته باشیم. و اولین چیزی که بلافاصله به این امر گواهی می دهد این است که چگونه و چه می خوریم ، چگونه با ما رفتار می شود ، چگونه در برابر موقعیت ها واکنش نشان می دهیم. و از تجربه خودم ، می توانم بگویم: دوست داشتن خود آسان نیست ، اما اگر واقعاً می خواهید ، پس فقط باید شروع کنید ، و دیگر نمی خواهید برگردید!
عشق به خود نوعی روشنگری معنوی است و چیزی همیشه انگیزه آن است. در مورد من ، این انعکاس خودم در آینه بود. در سن 40 سالگی سعی کردم او را نگاه نکنم و وقتی عکاس ظاهر شد ، بلافاصله از دید وی ناپدید شدم. آشنا بنظر رسیدن؟ نمی خواهم بگویم که احساس ناراحتی کردم. همه چیز در زندگی مناسب من بود - شوهر ، فرزندان ، کار. اما من نه. و سپس ، همانطور که معمولاً اتفاق می افتد (در زمان مناسب و در مکان مناسب) ، من به کتابی از K. Monastyrsky "تغذیه عملکردی" برخوردم. دو روزه خواندمش ، انگار یک رمان ماجراجویی است یا یک داستان پلیسی!
من هرگز رژیم نگرفته ام ، این کلمه را اصلا دوست ندارم. در اینجا مربوط به نحوه زندگی ، درباره نحوه غذا بود. و من تصمیم خود را گرفتم! بازسازی آن دشوار بود. مغز ما واقعاً آن را دوست ندارد. ذهن به شدت در برابر واقعیت جدید مقاومت می کند. اما لطفا هرگز گول ترفندهای او را نخورید! از این گذشته ، اگر بدن شما سرباره شود ، اگر به طور تصادفی غذا بخورید ، به طور تصادفی فکر خواهید کرد. دائماً زمان را علامت گذاری می کنید یا به صورت حلقه ای قدم می زنید. و شما باید به جلو بروید. حالا شما می گویی ، "وای خدای من! چند بار این را شنیده ایم! چیز جدیدی نیست!" بله امکان دارد. اما وقتی به اطراف نگاه می کنم ، با کمال تاسف متوجه می شوم که اکثر مردم بیش از دانش کافی دارند ، اما هیچ کار واقعی روی خودشان وجود ندارد. چرا ، چرا اینقدر خودتو دوست نداری ؟؟؟
وقتی بدن تمیز شد (مهم نیست که چطور این کار را انجام دهید - رژیم های غذایی ، وعده های غذایی جداگانه ، روزه گرفتن یا چیز دیگری) ، روح نیز شروع به پاکسازی می کند. شما ناگهان متوجه آن می شوید. و می فهمید که در تمام این مدت واقعاً خودتان را دوست نداشتید. تو با توهم زندگی می کردی … آنچه مغزت می خواست (عمدتا گلوکز) می خوردی ، نه آنچه بدن واقعاً به آن احتیاج داشت. اما بدن اولین دوست ماست ، که ما را دوست دارد ، به ما می آموزد ، از ما مراقبت می کند.
به این فکر کنید ، با پاکسازی بدن شروع کنید. فقط از آنجا شروع کنید! واقعا شروع کنید - با عشق و قدرشناسی! و قطعاً احساس خوشبختی و هماهنگی را در درون خود احساس خواهید کرد. اما تسلیم ذهن نشوید! با قلب خود فکر کنید!