ما هنوز هم مانند بسیاری از سال های پیش درباره روانشناسان تعصب داریم ، اما اکنون نظمی در اندازه آنها وجود دارد. نسل امروز کمتر به دنبال مشاوره از یک دوست دختر / دوست است و بیشتر و بیشتر به یک متخصص مراجعه می کند.
برای چی؟
برای پشتیبانی! ما در همه جا پذیرفته نمی شویم. سپس در خانواده: "شما برای هیچ چیز خوب نیستید! نگاه کن ، دیگران می توانند ، اما تو؟ "، سپس شریک زندگی:" پول کجاست؟ این تمام چیزی است که شما آورده اید؟ و چرا من فقط با تو ازدواج کردم؟! من اینجا هستم - یک احمق! "، سپس رئیس:" گزارش شما اشتباه است ، شما نمی دانید چگونه خودتان کاری انجام دهید ، لازم است همه چیز را توضیح دهید! شما همیشه باید تحت نظارت باشید که مانند یک کودک کوچک با شما بنشینید. " فرد مانند موش شکار شده می شود. او جایی برای پنهان کردن ، جایی برای استراحت ندارد.
تا کنون ، بسیاری به جای تماس به موقع با یک متخصص ، درگیر "نوعی خود درمانی" می شوند ، یعنی به انواع مختلف اعتیاد می روند: الکل ، غذا ، رابطه جنسی ، مواد مخدر ، ورزش. همه اینها خیلی سریع سطح اندورفین را در خون بالا می برد و موقتاً ما را خوشحال می کند. و پس از آن چه؟
یک شخص به شخص احتیاج دارد و این هرگز تغییر نخواهد کرد ، مهم نیست که ما از طریق رسانه های جمعی از این امر اطمینان داشته باشیم و فارغ از اینکه جامعه جایگزین ما شود (تبلت ، تلفن ، واقعیت مجازی)
فقط ارتباطات زنده ، "حمایتی و تشویقی" می توانند زندگی ، زندگی را تغییر دهند. فکر اصلی این است که ارتباطات باید مثبت باشد. شما نباید در جمع افراد دلگیر و شکنجه شده باشید. چنین ارتباطی قطعاً شما را غنی نخواهد کرد ، کمکی نخواهد کرد ، بلکه برعکس - شما را بیشتر به افسردگی سوق خواهد داد ، که می تواند به افکار کاملاً منفی تبدیل شود (در مورد بی فایده بودن وجود و "خود من").
تسکین و تحولات جادویی باورنکردنی با شخصی که به ملاقات یک روانشناس می آید اتفاق می افتد ، در حالی که با عبارت: "من احساس بدی دارم" او یک تسلی دهنده می شنود: "من شما را می فهمم".